زهرا

ساخت وبلاگ
دیدی چه شد..؟

دیدی چگونه دست هایم را در غروب طلایی پاییزی رها کردی؟؟؟

تو میرفتی ، میرفتی دنبال همان بادبادکی که باد آن رااز میان دست هایمان

ربود آن را بالای درخت پیر تنهایی رها کرد...

تو می دویدی دنبال بادبادک...تو می دویدی ،ومن میخندیدم...

چشم هایم را که باز کردم تورا با یک بادبادک جدید ویک همدست جدید دیدم...

دلم برای چشم هایم می سوزد...

دلم می سوزد چون حالا باید دقیقه هارا بکشد تا لحظه های رفتن تو را بنگرند...

فراموشت نمی کنم...ویادم می ماند آخرین دیدار ما زیر همین درخت تنهای پیر بود...

وحالا تورفته ای و من ماندم واشک هایم..، ویک بادبادک نارنجی...!

و تنها چشم هایی که دیگر تو را نمی بینند...

این نوشته هارو فقط به آقای واشقانی تقدیم می کنم..

با تمام وجود...


فروش انواع ساعت مچی ، لوازم آرایشی بهداشتی...
ما را در سایت فروش انواع ساعت مچی ، لوازم آرایشی بهداشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahman foroshgah16918 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 6 مهر 1392 ساعت: 14:04